مسجد امام حسن مجتبی(ع) که با اراده، اشاره و نقشة حضرت ولیعصر(ع) ساخته شد، سرگذشت جالب و شنیدنی دارد که حضرت آیتالله شیخ لطفالله صافی آن را در کتاب «پاسخ ده پرسش»، صحفة 31 ذکر کردهاند.
(این حکایت بسیار زیباست، از دست ندهید!)
حدیث معروفی از یکی از همسران پیغمبر نقل شده است که میگوید:
پیغمبر اکرم صلیاللهعلیه وآله هر شب منزل یکی از همسرانشان استراحت میکردند. شبی نوبت من بود و آن حضرت در اتاق من بودند. مدّتی در بستر خوابیدند.
من خودم را به خواب زدم. مدتی گذشت. او میگوید حضرت خیال کردند که من خوابم. خیلی آرام از رختخواب بیرون رفتند و مشغول نماز شدند. بعد از نماز سر به سجده گذاشتند و شروع کردند به گریه کردن.
من کنجکاو شدم که ببینیم به چه سبب گریه میکنند. آرام آرام خودم را کشاندم به آن جایی که پیغمبر در حال سجده مشغول گریه بود. خوب گوشم را نزدیک بردم تا سخن حضرت را در حال سجده بشنوم. شنیدم که عرض میکند: «الهی لاتَکِلْنِی إِلى نَفْسِی طَرفَة عَینٍ أبداً ألهی لاتَرُدنِّی فِی سُوءٍ اسْتَنْقَذْتَنِی مِنه؛ خدایا یک آن من را به خودم وامگذار. خدایا! تو که من را از بدیها نجات دادی، دیگر من را به بدیها برنگردان.» دیگر نتوانستم طاقت بیاورم گفتم: یا رسولالله! شما که گناهی ندارید. به علاوه قرآن میفرماید «لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنبِکَ وَمَا تَأَخَّرَ». این چه حالی است که شما دارید؟ چرا نیمهی شب اینطور گریه میکنید؟
فرمود: «افلا اکون عبدا شکوراً؛ من بندهای حقشناس نباشم؟»
یکی از بچه های تخریب مجروح شده بود.
وقتی بچه های حمل مجروح او را می بردند، در وسط راه گفته بود:
«نگه دارید! چرا مرا دور می کنید؟»
بچه ها گفته بودند: «برادرجان تو را از چه چیزی دور می کنیم؟»
در جواب گفته بود: «آقا دارد می آید و شما دارید مرا دور می کنید! چرا این کار را می کنید؟»
تا اینکه درجایی یک دفعه خودش را بلند کرده و مثل اینکه دستش را توی گردن کسی بیندازد،
دست را به حالت بغل کردن کسی حرکت داده بود و بعد از روی برانکارد روی زمین افتاده بود. همین که او را بلند کرده بودند، دیده بودند که شهید شده است!…(راوی: سیدابوالقاسم حسینی)
منبع تصویر، پایگاه ندای انقلاب