سحر که می شود دردانه گل این هستی،طاووس زرین خویش را رها می کند.
آرام آرام پر می کشد و نسیم دل انگیز پر و بال او علفزار ها را نوازش می دهد،
فروغ زیبایش دل سنگ را نرم می کند و هر چیزی را پی جست و جوی علت آن می فرستد.
افسوس که سنگ های ما چنین نیستند.
ذرات زرینش بر آسمان می نشینند و چون در تلالو گل هستی می درخشند،
این نیمه سیراب را بهشتی بی وصف می سازند.
آری!
ایزد چه لطیف این هستی را آفریده که در وصف آن مانده ایم.
علفزار ها در زیبایی او چون جواهرات بی بها می درخشند.
همه اینها جز گوشه ای، نه ذره ای از فروغ بی همتای ملک هستی نیست، که پرتویی از آن را ما می بینیم.
چندی بعد طاووس زرین به آشیانه خویش باز می گردد تا سحر با شکوه دیگری این نیمه تشنه را سیراب کند.
بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِیمِ
وَالشَّمْسِ وَضُحَاهَا * وَالْقَمَرِ إِذَا تَلَاهَا * وَالنَّهَارِ إِذَا جَلَّاهَا
قسم به آفتاب و تابش آن (هنگام رفعتش) *
و قسم به ماه آن گاه که در پی آفتاب تابان در آید *
و قسم به روز هنگامی که جهان را روشن سازد.
...................................................................................................
سه آیه، از سوره مبارکه الشمس هستند.