میراث

امام علی علیه السلام می فرمایند: گواراترین زندگی برای کسی است که به آن چه خداوند قسمت او کرده، خرسند و راضی باشد. غررالحکم و دررالکلم

میراث

امام علی علیه السلام می فرمایند: گواراترین زندگی برای کسی است که به آن چه خداوند قسمت او کرده، خرسند و راضی باشد. غررالحکم و دررالکلم

میراث

امام رضا علیه السلام فرمودند:
امام همدم و رفیق، پدری مهربان...
و همچون مادری دلسوز به نوزاد
و پناه بندگان در گرفتارى سخت است.

یا صاحب الزمان!
امام مهربانم، دوستت دارم.

..................................
السلام علیک یا اباعبدالله؛

شکرخدا که در پناه حسینم
گیتی از این خوشتر پناه ندارد...
...........................................
این روزها بیشتر می گویم:

****الهی رضاً بقضائک****
................................
مارا به دعا کاش نسازند فراموش
رندان سحرخیز که صاحب نفسانند
...............................
امام مهدی عج می فرمایند:
"بدرستی که من، سبب آسایش و امنیت
برای همه ی موجودات هستم،
همان طور که ستاره ها برای اهل آسمان
امان هستند."
الدرة الباهره 48/3
................................
ای کاش میشد برای مزارت گلدانی بیاوریم...
................................
"لایوم کیومک یا اباعبدالله ع"
...............................

«اَللَّهُمَّ!
إِنَّا نَشْکُو إِلَیْکَ
فَقْدَ نَبِیِّنَا صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ آلِهِ
وَ غَیْبَةَ وَلِیِّنَا؛
خدایا!
ما شکایت به درگاهت می کنیم
از نبودن پیامبرمان که درود تو بر او و آلش باد!
و از غیبت ولیّ مان.»
........................................
اللهم عجل لولیک الفرج(الهی آمین)
........................................

آخرین نظرات
  • ۲۲ تیر ۹۵، ۱۴:۴۳ - ... یک بسیجی ...
    یاحق
نویسندگان

۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دل نوشته» ثبت شده است

دل نوشته

"یااله العالمین"

سلام؛

این یکی یا شاید تقریبا دو ماه اخیر یه تجربه ی خوبی واسم پیش اومد. میگن بهتره سعی کنیم که از تجربیات دیگران بیشتر استفاده کنیم چون عمر انسان اونقدر نیست که بخواد هر چیزی رو تجربه کنه. با اینکه تا حدی موافقم اما به نظرم تجربه کردن یکسری چیزها باعث میشه که بعدش بیشتر قدردان باشی و یکسری مسائل رو با تموم وجودت درک کنی، البته باید مراقب هم بود.  در طی زمان اتفاق افتادن این تجربه خب یه جاهایی خیلی سختی کشیدم و خیلی نگران شدم اما یه جاهایی هم بود که خیلی خوشحال می شدم و آروم بودم. و در عین حال سعی می کردم که شکرگزار باشم. در تموم این مدت خانوده ام تنهام نذاشتن و خیلی دلسوزانه و با حوصله کمکم کردن. گاهی که دچار بی قراری، شک و نگرانی می شدم، خیلی محکم به آرامش دعوتم می کردن و با راهنمایی هاشون همیشه به ادامه ی راه، امیدوار و دلگرمم می کردن. اما در آخر این تجربه، نتیجه ی دلخواه نداشت. نتیجه ای که باب میل دل باشه، واسه همین پذیرشش در ابتدا واسم سخت بود. اما خب به قول خواهرم خدا گر ببندد زحکمت دری، زرحمت گشاید در بهتری، بعد از اینکه نتیجه ی این تجربه باعث ایجاد غم سنگینی روی دلم شد باز هم لطف خدا شامل حالم شد و دوباره با کمک خانواده ام تا حدی آروم شدم. در حین تلاش برای بدست آرودن این آرامش، شروع کردم به خوندن یک کتاب، کتابی به اسم "استاد عشق"، زندگی نامه ی پروفسور سید محمود حسابی، خدا رو بی نهایت سپاسگزارم برای آشنایی با این کتاب و مهم تر از اون آشنایی با این انسان باارزش و به معنای واقعی بزرگ، در حین خوندن این کتاب تازه فهمیدم که این اتفاقی که واسم افتاد رو باید از دید مثبت نگاه کنم و اسمش رو تجربه ی خوب بذارم، چقدر در زمان خوندن کتاب و غرق شدن در هنگام مطالعه  و آشنایی بیشتر با این انسان بزرگ، از خدا و خودم خجالت کشیدم و تازه فهمیدم قدر چیزهایی رو که دارم رو باید بیشتر بدونم و خیلی بیشتر شکرگزار باشم. یه متن زیبایی که از پروفسور حسابی در کتاب واسم خیلی باارزش بود این بود که فرمودند: " بله زندگی همین است، پر از فراز و نشیب است، تلخی و شیرینی دارد. همه چیز می گذرد. مهم این است که آدم یاد بگیرد، وقتی کار یا زندگی سخت می شود، میزان طاقت او، در سختی ها کمی بیشتر از مشکلی باشد که پیش آمده است. اما باید انسان تجربه ایی که به دست می آورد، فراموش نکند. قدر توانایی ها و نعمت های خود را بداند، و به بهترین شکل، از آن بهره ببرد.1"

اما بعد از خوندن این کتاب و تغییر دیدم نسبت به این اتفاق یا همون تجربه ی خوب این بود که تازه فهمیدم که از این تجربه چه چیزهای خوبی یاد گرفتم:

یکی اینکه هیچ مکانی امن تر و هیچ کانونی گرم تر از خانواده نیست، هر چقدر که فکر کنیم یکسری مسائل در زندگی هست اما همین حضور و درکنارهم بودن باارزش ترین دلگرمیه و در هر شرایطی باید قدر این موهبت الهی رو بدونیم.

دوم اینکه تجربه ی خوبِ دوست داشتن بود.

و سوم تلاش برای درک بهتر و شناخت بیشتر از وجود خودم و اینکه سعی کنم در برابر مسائل خیلی قوی تر باشم.

پیشنهاد می کنم حتما این کتاب رو تهیه کنید و برای یکبار هم که شده حتما مطالعه اش کنید.

روح این استاد گرانقدر شاد و راهش پررهرو باد.

"خدایا شکرت"

.............................................................................................................................

1- صفحه ی 101 کتاب "استاد عشق"، نوشته ی ایرج حسابی

2- در ادامه ی مطلب دو تا از ابیاتی از کتاب حافظ و یک بیت از کتاب سعدی هست که پروفسور حسابی برای فرزندشون خونده بودن.

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۳ مرداد ۹۴ ، ۰۰:۱۰
Elgar68

نمل62

"یالطیف"

سلامی به زیبایی برگ ریزان پائیز؛

چقدر دلم برای دل نوشته، نوشتن در وبلاگ تنگ شده بود. مدت هاست که دنبال یه بهانه ای بودم که دل نوشته ای بنویسم(شاید بیشتر دل نوشته ای که حرفی برای گفتن داشته باشه)؛

این چند مدت اخیر شاید نزدیک به دو یا سه هفته ولی بیشتر این یه هفته ای  که گذشت بین یه برزخ گیر افتاده بودم. یه برزخ زندگی، چقدر همیشه از این برزخ ها فراری ام، ولی خب گریزی نیست، همه ی ما هر ازگاهی در برزخ گیر می افتیم.

منظورم از برزخ یعنی سر دو راهی قرار گرفتن برای انتخاب یه موضوع یا موضوعی دیگه، (در این مواقع که دچار سردرگمی میشم و هنوز تصمیم نگرفته ام همیشه میگم توی برزخ گیر افتادم)؛

اما خداروشکر امروز تصمیمم رو گرفتم و مسیری رو که باید انتخاب می کردم، انتخاب کردم. حالا باید در این مسیر بیشترین تلاشمو با توکل بر خدا بکنم. چون دیگه این تصمیم گرفته شده و راه بازگشتی نیست. شما هم برای موفقیتمون از روی محبّت دعا کنید.

خداروشکر، الان چقدر حس آرامش دارم؛

الان بیشترین دغدغه ی زندگیم، سلامتی یکی از عزیزترین افراد زندگیمه، که اون رو هم با تمام وجودم به خدا سپردم. به خدا که بهترین نگه دارنده ست. تا همین الان که دوام آوردم در رابطه با این مساله، به خاطر بودنِ خداست، هر شب قبل از خواب به خدا میگم که بهترین عزیزم رو به تو سپردم و ایمان دارم که تو بهترین نگه دارنده ای، چقدر حس بودن و داشتن خدا زیباست و چقدر خوبه که همیشه هست، همیشه وجودش و حس بودنش باعث دلگرمیه و همینه که باعث میشه توی خیلی از گرفتاری های زندگی به بودنش دلگرم باشیم و ناامید نشیم. الحمدلله؛

همه عمر برندارم سر از این خمار مستی***که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی

تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد***دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی1

إن شاءالله که هیچ فردی بیمار نشه، هر چند همه ی این ها امتحانی است از طرف خدا، برای سنجیدن میزان ایمان ما و شاید هم سنجیدن میزان شکرگزاری و صبور بودن ما. إن شاءالله که از همه ی این امتحانات سربلند پیروز بیائیم.

إن شاءالله به حق اهل بیت علیهم السلام و حرمت این ماه و به حق عزت همه ی افرادی که پیش خدا آبرو دارند، خدا به تمام بیماران سلامتی عطا کنه. (الهی آمین)

راستی إن شاءالله در برزخ های زندگی هم بهترین تصمیمات رو همه بگیریم و در برزخی که بعد از این دنیا در پیش داریم، هیچ کدوم گرفتار نشیم و همگی در سایه  ی رضا و خشنودی خدا و اهل بیت علیهم السلام باشیم.

برای سلامتی همه ی بیماران و سلامتی خودتون یه صلوات زیبا بفرستید.

برای رسیدن به خواسته هامون هم یه صلوات زیباتر بفرستیم.

اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

از روی لطف و محبّت، ما رو از دعای خیرتون بی نصیب نکنید، مخصوصا بیمارمون رو.

دلاتون سرشار از نور خدایی.

.............................................................................................................

1- سعدی

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ مهر ۹۳ ، ۰۰:۲۴
Elgar68

کودک

سلام؛

دو روز پیش بود قبل از اذان مغرب، که دو تا از خواهرام با هم دیگه اومده بودن خونمون البته نموندن و سریع رفتن اما از هر کدام یکی از بچه هاشون موند یعنی دو تا از نوه هامون یه دختر و یه پسر؛

بعد از افطار، خواهربزرگم طبق روال همیشگی اومدن و با مامان و آبجی کوچیکم و دخترش(که خونمون بود) رفتن جلسه ی جزءخوانی قرآن، اما پسرش که کوچیکه و 5 سالشه و اسمش محمّدجوادِ، رو گذاشت خونمون؛

تصور کنید دو تا نوه ی پسری مونده بودن پیش من و بابام؛

از اون جایی که هر دو ماشاءالله شیطون بودن(البته چون با هم بودن)، از همون اول نزدیک بود عصبی بشم اما بعد سعی کردم خونسرد باشم واسه همین هر سه تامون با هم رفتیم داخل حیاط و نشستیم روی تخت، بهشون گفتم کی بلده شعر بخونه بعد آقا سیدابوالفضل(نوه ی که قبل از افطار مونده بود) گفت من و شروع کرد به خوندن، بعد واسش دست زدم بعد به محمّد جواد گفتم خاله تو هم شعر بلدی، اونم گفت نه، اما قصه ی آقا شیره رو بلدم، بعد که خواست بخونه گفت یادم رفت:)

دوباره ابوالفضل شعر خوند بعد بهش گفتم خاله دوست داری بری مدرسه(امسال ان شاءالله میره کلاس اول)، بعد گفت آره دوست دارم برم مدرسه دکتر بشم اما خاله دوس دارم برم توی آسمون، روی ماه(یعنی فضانورد بشم) اما باید با سفینه برم(اون شب ماه تقریبا کامل بود و خیلی زیبا بود)، داشتن به آسمون نگاه می کردن که شروع کردن به سوال پرسیدن:

محمّدجواد پرسید خاله ماه گرمه، منم گفتم نه خاله، ماه که نور نداره، این نورِ خورشیده و بعد شروع کردن به پرسیدن که چطور نورِ خورشیده و و و

بعد یکدفعه ابوالفضل پرسید خاله اگر بریم توی آسمونا خیلی بالا، خدا رو می بینیم، یه لحظه موندم چی بگم، منم گفتم خاله جون خدا همین جاست اونم گفت نه توی آسموناست؛

گفتم درسته توی آسمون هست اما خدا توی قلبت هستش، بعد یه لحظه موند و گفت یعنی خدا کوچیکه؟ منم گفتم نه، مثل مامان و بابا که توی قلبت هستن و دوستشون داری خدا هم توی قلبته، دوباره گفت نه پس چرا نمی بینمش(واقعا نمی دونستم باید چی بهش بگم که قانع بشه یا متوجه بشه) اینجا بود که سکوت کردم؛

محمّدجواد هم بعد پرسید خاله اگه ماه بیفته روی زمین ماها له میشیم؟ منم خندیدم و گفتم نه خاله ماه نمی افته:)

بعد مامان و بابای ابوالفضل اومدن و بردنش و بعد هم محمّدجواد رفت؛

اون لحظه و ساعت که درکنارشون بودم خیلی حس خوبی داشتم، همیشه در کنار بچه ها بودن به انسان آرامش میده و دیدن دنیا از منظر اونا خیلی لذت بخشه.

زمستون که بود یادمه خواهرم یعنی مامان ابوالفضل بچه ها رو می آورد خونمون و می رفت کلاس آموزشی، منم بعضی روزها با ابوالفضل و داداش کوچیکش سیدامیرعباس می رفتیم داخل حیاط و واسه ی کبوترای همیسایه مون که در حال پرواز بودن دست تکون می دادیم و واسشون شعر می خوندم.

راستی هر وقت ابوالفضل با مامان و باباش میاد خونمون از درحیاط که میاد داخل میگه یالله، خالـــه ها روسری بپوشید که بابام هم اومده.

پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم می فرمایند:
کودکان را به خاطر پنج چیز دوست مى‏ دارم: اول آن‏که بسیار مى ‏گِریند ، دوم آن‏که با خاک بازى مى‏ کنند، سوم آن‏که دعوا کردن آنان همراه با کینه نیست؛ چهارم آن‏که چیزى براى فردا ذخیره نمى‏ کنند، پنجم آن‏که مى ‏سازند و سپس، خراب مى ‏کنند (دل‏بستگى ندارند).
مواعظ العددیّه ، ص 259

پ.ن1: از اونجایی که ابوالفضل و داداشش سید هستن، خیلی وقته سعی می کنم بیشتر بهشون احترام بذارم نه این که بینِ نوه هامون فرق بذارم نه اصلا، اما سعی می کنم واسه این دو تا وروجک بیشتر احترام قائل بشم مثلا وقتی با هم می خوایم وارد مکانی بشیم اوّل برای احترام به اونا میگم سیدها بفرمائید.

پ.ن2: ببخشید این دل نوشته حرفِ خاصی برای گفتن نداشت، فقط یک دل نوشته بود!

۹ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۰ تیر ۹۳ ، ۱۷:۰۷
Elgar68

شهید محمدجواد تندگویان

سلام؛

امروز 26 خرداد 1393 تولد زمینی داداش محمد جواد هستش، به معنای واقعی مصداق این جمله که: صدای یک پرواز... فرود یک فرشته ....شروع یک زندگی و آغاز یک معراج انسانی به سمت خدا...

اولین بار که با داداش محمدجواد آشنا شدم، نمی دونم دقیقا چندسال پیش بود اما یادمه اون زمان تلویزیون، سریالی از زندگی نامه اش ساخته بود و پخش می کرد، داداش محمدجواد بعد از شهادتشون با دخترشون خیلی ارتباط داشتند و دخترشون ایشون رو می دیدند و باهاشون صحبت می کردند، بعد از اون سریال نسبت به ایشون اردات خاصی پیدا کردم، گاهی وقتا که به بعضی شهدا سلام می کنم و به ایشون نیز، واقعا حس می کنم که حضور دارند و پاسخ می دهند، یادمه واسه کنکور که درس می خوندم واسه این که انگیزه ام از بین نره یا تلاشم کم نشه، بعضی وقتا یه کارهایی می کردم مثلا این که، روزهای هفته رو تقسیم می کردم و هر روز رو به نام یک شخص می زدم و به ایشون توسل می کردم، سه روز از هفته رو به نام داداش محمدجواد زده بودم، شاید باورکردنی نباشه اما اون سه روز واقعا ارزشمند بودند واسم، حضور ایشون رو به وضوح حس می کردم این که در انجام تمام کارها حتی اعمال عبادی هم کمکم می کردند و کلا وجوشون خیلی پربرکت بود، هیچ وقت اون سه روز رو فراموش نمی کنم، خدایا شکرت، رهبر عزیزمون در دیدار با وزیر و مسؤولان وزارت کشور و استانداران در تاریخ 27آذر 1370 درمورد این شهید عزیز فرمودند: خدا او را غریق رحمت کند، و همچنان که غریبانه مجاهدت کرد و در راه خدا شهید شد، ثواب و اجر شهدای غریب راه خدا را به او ارزانی بدارد.

.........................................................................................

پ.ن1: داداش محمدجواد همون شهید محمدجواد تندگویان هستش که در سال 59 وزیر نفت بودند. که مقام معظم رهبری به زیبایی تمام او را «شهید غریب» خوانده اند.

پ.ن2: شما هم اگه دوست آسمونی دارید، معرفی کنید، اگر که نه، واسه خودتون یک نفر رو انتخاب کنید و بعدها آثار این دوستی رو مطمئن باشید که حس می کنید.

پ.ن3: ادامه ی مطلب یک معرفی کوتاه و یک خاطره ی کوتاه از این شهید بزرگوار هست.

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ خرداد ۹۳ ، ۲۲:۰۲
Elgar68

عشق محمد بس است و آل محمد

امروز مبعث پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم هستش، همیشه دوست داشتم که روز تولدم،  مصادف بشه با یک مناسبت مذهبی و خداروشکر امسال این اتفاق افتاد، یعنی امروز تولدمه، این مدت خیلی حس خوبی داشتم، دیروز عصر به یکی از بهترین دوستام پیام دادم که بیا خونمون، دیگه نزدیک غروب بود و هنوز نیومده بود، منم فکر کردم شاید دیگه نیاد و قرار شد با آبجی بزرگم برم خرید، اما یکدفعه یکی در خونه رو زد وقتی رفتم دیدم دوستمه، همراه با هدیه ی تولدم، خیلی غافلگیرم کرد و خیلی خوشحال شدم، هدیه اش هم خیلی زیباست.

امروزم اکثرِ دوستام پیام تبریک فرستادن و بعضیا تقارن شدن تولدم با این روز قشنگ رو خجسته دونستن و تبریک گفتن، یکی از دوستای خیلی خوبم اول پیام تبریکش این شعر قشنگ رو نوشته بود، که تقدیم می کنم به شما خوبان:

سعدی اگر عاشقی کنی و جوانی***عشق محمّد بس است و آل محمّد

.....................

الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم

راستی عیدتون هم مبارک و چقد خوبه که در این روز بزرگ برای هم و به یاد هم دعا کنیم، حواسمون باشه به قول حاج آقا ماندگاری در دعا برای خدا تعیین تکلیف نکنیم و مانند حضرت موسی علیه السلام دعا کنیم تا ان شاءالله در دنیا و عقبی عاقبت بخیر بشیم، این هم دعای حضرت موسی در قرآن در سوره ی مبارکه ی القصص، آیه ی شریفه ی 24، تقدیم به شما:

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ

ِِ«رَبِّ إِنِّی لِمَا أَنْزَلْتَ إِلَی مِنْ خَیرٍ فَقِیرٌ»

«پروردگارا! هر خیر و نیکی بر من فرستی، به آن نیازمندم!»

خدایا سپاس.

............................................................................................................................

پ.ن: یک مطلب خیلی زیبا درباره ی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در ادامه ی مطلب گذاشتم که خوندنش خالی از لطف نیست:

۹ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۶ خرداد ۹۳ ، ۱۹:۰۱
Elgar68

لایکلف الله نفسا الا وسعها

سلام؛

شبِ دوشنبه نتایج ارشد اومدن، البته خودم پیشتر نتیجه امو از خدا گرفته بودم و تا حدودی آماده بودم، یعنی شب بعد از امتحان قرآن رو باز کرده بودم و خدا هم نتیجه رو بهم گفت و میدونستم که مجاز نمی شم(امسال خیلی بهتر از سال قبل تلاش کردم اما باز هم نشد)، تمام این مدت سعی کردم ناامید نباشم و طبق روایتی از امام صادق علیه السلام که فرمودند: دعا کن و مگو کار گذشته و هر آنچه مقدر شده همان می شود و....و امیدوار بودم، با دیدن نتیجه یه مقدار دلم گرفت خواهرم گفت باورم نمیشه که قبول نشدی خودمم گفتم منتظر تلنگری ام که بغضم بترکه  و فردا ظهر این تلنگر اتفاق افتاد با یک حرف، بغضم که ترکید آبجی بزرگم که خونمون بود اومد سراغم و کلی باهام صحبت کرد که حتما حکمتی بوده و ارزش نداره غصه بخوری و گفت تو خودت واسه ی ما روایت و احادیث می خونی درمورد حکمت خدا و اینکه خدا با توجه به ظرفیت انسان ها بهشون نگاه می کنه بعد حالا اینجور بی تاب شدی، (انگار شیطان هم اون روز بیشتر تلاش می کرد تا ناسپاسی کنم اما خدارو شکر اونطور که باید نشد)، حالا که آروم شدم واقعا از خدا ممنونم که قبول نشدم و ایمان دارم که همیشه بهترین سرنوشت رو برای بنده هاش رقم می زنه، زیرا خدا منبع خیر و خوبییه و جز خوبی نمی تونه چیزی ازش سر بزنه، همیشه به خدا میگم راضیم به رضای تو و در دلم بعد از گفتن این جمله میگم پس اگه آزمایش شدی باید قوی باشی و در صورتی که نتیجه مخالف با خواسته ی تو بود و موافق با رضای خدا اصلا گله نکنی ومعنای واقعی رضای الهی همینه.

 

پ.ن 1: اون روز حضور علیرضا (پسرخاله ام که شهید شده) رو خیلی حس می کردم، واقعا حس می کردم اونم ناراحت شده اما نمی تونستم باهاش صحبت کنم، ان شاءالله تا پنج شنبه صبر می کنم تا اگه بطلبه برم سر مزارش...خدایا شکرت.

پ. ن2: برای خوندن اون دو تا روایت به ادامه ی مطلب لطفا نگاه کنید خیلی زیبا و ارزشی هستند.

پ. ن3: بار اول که کنکور کاردانی به کارشناسی دادم و قبول نشدم ناراحت بودم اما سال بعدش دقیقا همون جایی که می خواستم یعنی اهواز قبول شدم، اون دو سال بهترین حوادث واسم رخ داد که بهترینش آشنایی با استادم بود و من هر چی محبت و آشنایی نسبت به امام علی علیه السلام دارم رو مدیون ایشون هستم...راستی عیدتون هم مبارک. الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی جَعَلَنَا مِنَ الْمُتَمَسِّکِینَ بِوِلاَیَةِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْأَئِمَّةِ عَلَیْهِمُ السَّلاَمُ

۷ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۳ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۷:۰۴
Elgar68

السلام علیک یا علی بن موسی الرضا

سلام؛

امشب شب میلاد امام جواد علیه السلام هستش البته داخل تقویم شمیم یار سیستمم نوشته شده که امشب شب میلاد حضرت علی اصغر علیه السلام نیز هست، عجب شب بابرکتی، گاهی وقتا یه دل نوشته می تونه یه سلام باشه، چند وقت بود که می خواستم این شعرو بذارم داخل وبلاگ اما نشد، اما حالا فکر می کنم مناسبت خیلی خوبی باشه که به بهانه ی میلاد فرزندش عرض ادبی کنیم و اظهار دلتنگی کرده و حرف دلی بزنیم، به قول شاعر: باید تو را به جانِ جوادت قسم دهد..... زیرا که هشتِ زائرتان در گرو نه است. السلام علیک یا علی بن موسی الرضا؛ این شعر نیز تقدیم به شما خوبان و التماس دعا (ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب هست)، راستی عیدتون مبارک:

باز هم دربدر شب شدم ای نور سلام

باز هم زائرتان نیستم از دور سلام

با زبانی که به ذکرت شده مامور سلام

به سلیمان برسد از طرف مور سلام

 

کاش سمت حرمت باز شود پنجره ها

باز از دوریت افتاده به کارم گره ها

 

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۷:۱۵
Elgar68

شهید محمدرضا تورجی زاده

سلام؛

دیروز یعنی جمعه یکی از بهترین اتفاق های زندگیم افتاد. شب لیله الرغائب به خاطر مساله ای ناراحت بودم و مثل اکثر مواقع در شب های جمعه از مرور این بخش از دعای کمیل (اللهم اغفرلی الذنوب التی...) لذت می بردم و تا حدی آروم شدم، فرداش یعنی روز جمعه ظهر ساعت 12و 36 دقیقه بود که دوست خوبم از اصفهان تماس گرفت و گفت چون می خوام برم مشهد اومدم گلزار شهدا از بابام خداحافظی کنم و یاد من افتاده بود و رفته بود سرمزار داداش محمدرضا و از همونجا با من تماس گرفته بود و گفت بیا فاتحه بخون و هر چی دوست داری بگو و گوشی رو سمت مزار گرفته بود. خیلی غافلگیر شدم چون این چند وقته هم فکر می کردم داداش محمدرضا منو فراموش کرده اما حالا خودش واسطه فرستاده بود تا عرض ادب کنم و حرف دلی بزنم، دقیقا همون حسی رو داشتم که وقت رفتن سر مزار علیرضا دارم، چقد این حس زیباست خدای من؛ بعد از پایان تماس، این شعرو با خودم زمزمه می کردم(هرچند این شعر در وصف امام حسین علیه السلامه اما داداش محمدرضا هم با اون محبتی که از حضرت زهرا سلام الله علیها داره جدای از اونا نیست):

گفتند این قبیله گره باز می کند.......چه باز کردنی که گرفتارتر شدیم

کاری نمی کنیم ولی مزد می دهید........هر وقت آمدیم بدهکارتر شدیم

خدایا بی نهایت سپاس.

..................................................................

پ.ن 1: داداش محمدرضا همون شهید محمدرضا تورجی زاده است که روی مزارشون بزرگ نوشته شده یا زهرا سلام الله علیها، این وصیت خودشون بود و ارادت خاصی به بی بی داشتند.

پ.ن2: داداش علیرضا هم پسرخاله ام که شهید شده و یکی از بهترین دوستای آسمونیمه که به داشتن و بودنش افتخار می کنم و خدارو شاکرم.

پ.ن3: همیشه به شهدای که خیلی دوستشون دارم میگم داداش، هر چند منِ حقیر کجا و برادری اونا کجا...راستی شعر هم از علی اکبر لطیفیان هستش.

۸ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۳ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۶:۵۷
Elgar68