این روایت آموزنده ای هست، پیشنهاد می کنیم تا آخر بخونید.
دو همسایه ، که یکی مسلمان و دیگری نصرانی بود ، گاهی با هم راجع به
اسلام سخن میگفتند . مسلمان که مرد عابد و متدینی بود آن قدر از اسلام
توصیف و تعریف کرد که همسایه نصرانیش به اسلام متمایل شد ، و قبول اسلام
کرد .
شب فرا رسید ، هنگام سحر بود که نصرانی تازه مسلمان دید در خانهاش را
میکوبند ، متحیر و نگران پرسید :
- " کیستی ؟ "
از پشت در صدا بلند شد : " من فلان شخصم و خودش را معرفی کرد ، همان
همسایه مسلمانش بود که به دست او به اسلام تشرف حاصل کرده بود " .